سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطره

هوا به کلی فرق کرده بود، هرچند بهار شده بود ولی سردییه زمستون هنوز از تنش در نیومده بود .
احساس میکرد که قراره این روز به ظاهر گرم و روشن بهاری از اینی هم که هست هم سردتر و تاریکتر بشه .
ولی بهتر از همه میدونست که کاری نمیتونه بکنه .
اون به بیرون از شهر اومده بود تا شاید بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود کنار آید .
دلی که راوییه خیلی از خوشبختی های زودگزر میتونست باشه .
صدایی که باد با خودش می آورد ،اگرچه سنگین، ولی برای دل پسرک خوش بود.
صدای نی چوپانی که در خلوت خودش میزد . صدای آواز چوپانی که ...
خلوت بی تو معنا نداره ...
اینجا بدونه نازنینم صفا نداره ...
اون روز فردایه دیروزی بود که به انتظار روزی بهتر سپری شده بود.
پسرک خوب میدونست کل تلاشش هم فقط میتونه مثل پرپر زدن مرغ قبل از سر بریدن باشه .
رشته افکارش به خاطر به یاد آوردن آخرین تماس تلفنییه عزیزش به هم ریخت .
کسی که رفتن او بود باعث شده بود این دنیای زیبایه اهورایی رو پسرک تاریک و ظلمانی ببینه .
-- الو سلام داداش
-- سلام عزیزم
-- راستی اینم بگم من دیگه دارم میرم برای همیشه میخوام برم . میخوام ...
-- خوشبخت بشی آجینیه « آبجی » عزیزم .
خنده هایی که زورکی شده بود اشکهایی که یواشکی ریخته شده بودند.
پسرک دوست داشت داد بزنه . میخواست به گوش همه و همه برسونه که اون دختر غریبه ای که داداشی صداش میزنه ، نمیخواد داداشیه او باشه .
او میخواست فریادی رو بزنه که به گوش همه برسونه اون آجینیش نیست ، اون عزیزتر از جانشه ، اون زندگیشه ، اون عشقشه ، اون ...
ولی دختره دیگه رفته بود . اون همه ی اینها رو دونسته بود و رفته بود .
پسرک دست از تلاش کشیده بود و ادامه میداد با وجود اینکه از آخر قصه خوب خبر داشت ولی همچنان ادامه میداد.
کمبودی را در وجودش احساس میکرد که از سرنوشتی تاریک خبر میداد .
کمبودی که به خاطر سرشت ناپاکی بود که یارانش ، همراهانه وجودش از آن رشته شده بودند .
کمبودی مثل کمبود یه احساس ...
احساس برای خود زنذگی کردن ، همه ی زندگیش را برای کسی گذاشته بود که دیگه ...
کم کم داشت شب میشد ،شبی که به خاطر وجود ظلمت زودتر راهش رو پیدا کرده بود .
پسرک در آن شب تاریک به نور تنها شمع خیالیش بسنده کرده بود، به تنها پشت گرمییش که اون هم پوشالی بود .
ولی بازم تا اینجا کشنده بودش هر چند خیالی یا پوشالی.
اون تنها خاطراتی بود که از یگانه کسش جا مانده بود .که برای او تا اینجا کشیده شده بود .
ولی آخرش چی؟
پسرک در حالی که یه گوشه در آن صحرای سرد نشسته بود و زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد.
اون تنها کسی بود که بعد آن شکست سنگین باز هم حاضر نمیشد یه لحظه درباره ی عزیزش بد فکر کنه.
برای تنها عزیزش زمزمه میکرد و میسوخت ...
ای به داد من رسیده ، تو روزهای خود شکستن
ای چراغ مهربونی ، تو شبهای وحشت من
ای تبلور حقیقت ، تویه لحظه های تقدیر
تو شب رو از من گرفتی ، تو من رو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی ، جون پناهی
یاور همیشه مومن ، تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت
ناجییه عاطفه ی من ، شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من ، از تن تو خون گرفته ...
احساس کرد که تاریکی کم کم داره بر وجودش سایه می افکنه.
پسرکی که به چیزی غیر از عشق اعتقاد نداشت ، داشت برای عشقش پرپر میشد .
چشمهایی که به ماه هستی به تنها ماه بی کسییه همه خیره مانده بود.
اشک هایی که روی گونه های سرد در آن هوای به ظاهر گرم از سرمای بی برکته بی کسی یخ کرده ...
خونی که در دستهای سرد و بی احساسش به خاطر وجود خاره گلی که در دستاش فشرده بود، از دور پیدا بود.
و گل شب بو دیگه ، دیگه شبها بو نمیداد .
چون اون مرده بود ...
اما اون که مرده از عشق تا قیامت هر لحظه زنده ست ...
مرگ عاشق عین بودن، اوج پرواز یک پرنده ست ..
این داستان دست نوشته خودمه خواستید نظر بدید ممنون میشم
این بار واقعا کسی هستش که به تک تک فاتحه های شما نیاز داشته باشد


نوشته شده در سه شنبه 88/5/27ساعت 6:4 عصر توسط امیر علی نظرات ( ) |

ثعلبه انصارى مردى از اهالى مدینه بود و در آن شهر مقدس ‍ روزگار مى گذرانید. روزى آمد نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم و گفت : یا رسول الله ! از خداوند بخواه که مال و ثروتى به من موهبت فرماید.
پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: اى ثعلبه ! برو قناعت کن و به آنچه اکنون روزیت شده است بساز و خدا را شکر کن ، که بهتر از مال بسیار است که نتوانى شکر آنرا بجا آورى !
ثعلبه رفت ولى چند روز بعد آمد و درخواست خود را تکرار نمود و گفت : یا رسول الله ! دعا کن خداوند از فضل عمیم خود به من عطا فرماید. حضرت فرمود: مگر تو پیرو من نیستى ؟ به خدا اگر من از خدا بخواهم ، کوههاى زمین برایم سیم و زر مى شود، ولى چنانکه مى بینى به آنچه بر حسب تقدیر روزى شده قانعم !
این بار نیز ثعلبه رفت و مجددا چند روز دیگر براى سومین مرتبه به حضور پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم شرفیاب شد و عرضکرد: یا رسول الله ! از خداوند منان مسئلت دار تا مرا مالدار گرداند. اگر خداوند از مال دنیا برخوردارم سازد، حق خدا را از آن ادا مى کنم و از مستمندان دستگیرى مى نمایم و به کسان و نزدیکان محتاج خویش به قدر کفایت کمک مى کنم .
ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 88/5/23ساعت 12:49 عصر توسط امیر علی نظرات ( ) |

http://eshgh.webng.com/picture/Cart-Postal/lovely-cart-postal-%5Bwww_yas_mee_ir%5D-5.jpg 

سنگ قبر من بنویسـید خسته بود اهــل زمین نبود نـمازش شــکســته بود بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود تـنها از این نظر که سـراپا شـکســته بود بر سنگ قبر من بنویســـــــید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسـته بود بر سنگ قبر من بنویســید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنویســــــید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم. گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم. گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم. گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم. گفتی ... ، گفتم... . حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه! فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستش

http://static.cloob.com//public/user_data/album_photo/256/765652-b.jpg 

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 88/5/17ساعت 8:59 صبح توسط امیر علی نظرات ( ) |

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از  2  ساعت دیدن فیلم و خوردن  3  بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .

 

     ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 88/5/11ساعت 4:49 عصر توسط امیر علی نظرات ( ) |

الو سلام 

سلام عزیزم 

خوبی گلم 

خدا رو شکر

یکی دو روزه ازمون خبری نمیگیری سنگین شدی؟

نه ما همیشه به یاد شما هستیم.

چیه خیلی رسمی حرف میزنی مشکلی پیش امده ؟

نه چیزی نیست کمی دلم گرفته

الاهی بمیرم برای چی ؟ دل عروسک خوشگلم گرفته

کار داداشته بیام حالش رو بگیرم

نه ربطی به اون بنده خدا نداره مربوط به خودم میشه

بگو دیگه میدونم میخوای بگی پس اذیتمون نکن

اذیت چی اگه ناراحتی میتونی دیگه جواب تلفنام رو ندی

چه عصبانی

ببخشید میگم که کمی حالم خوش نیست راستش..............

راستش چی ؟

راستش دیگه وقتش شده یه چیزی رو بهت بگم 

چی؟؟؟؟؟

مشکوک میزنی

نه مشکوک چی؟ من هرچی میگم میگی مشکوک میزنی

تو این یه ساله خوب شناختمت گولم نزن

بعد از هزار بار اما و اگر ای کاش گفت:

میخوام بگم خیلی خیلی دوست دارم .

منم همیتور

دیگه باید رابط..................

هیچی بیخیال

دقم دادی بگو دیگه

من یه خواستگار دارم

مبارکه

راستی راستی مبارکه

خوب آره

ما که برای هم ساخته نشدیم یا نیمه گم شده هم دیگه نیستیم که

ناراحت شدم از اینکه نمی تونم دیگه ببینمت و باهات حرف بزنم ولی برات آرزوی خوشبختی میکنم

تو هم بهم قول بده برای همیشه فراموشم کنی

خیلی تعجب کرده بود که به این صورت حرف میزنم

سه چهار ساعتی باهم صحبت کردیم همش گریه میکرد

البته منم ناراحت بودم ولی حقیقتی بود که منتظرش بودم

بهش گفتم ............................... اینا دیگه زیاد خصوصیه ببخشید

الان یه بچه داره شکر خدا زندگی خو.بی هم داره


نوشته شده در چهارشنبه 88/4/24ساعت 11:49 صبح توسط امیر علی نظرات ( ) |

یک دنیا حرف برای تو دارم ،

یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته.

با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم،

وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ،

چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ،

شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ ب

لور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند

 

دوست


نوشته شده در شنبه 88/4/20ساعت 9:6 صبح توسط امیر علی نظرات ( ) |

پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم . . .

روز پدر رو به بابای خوب دست و دلبازم تبریک میگم (هم اکنون نیازمند یاری سبز شما می باشیم)

پدر ، نام تو تکیه گاه من است . روز پدر رو خدمت شما پدر عزیزم تبریک عرض میکنم .

اگه یه مرد تو این دوره زمونه باشه اونم تویی

روز مرد مبارک

پدرم : منی که پدر شده ام می دانم چه رنجهایی برای من کشیدی. من می دانم که با چه سختی هایی نیازهای من را بر طرف کردی ، پدرم قسم به تمام روزهای سرد و گرم که برایم زحمت کشیدی دوستت دارم و خیالت برایم تکیه گاه است ... روزت مبارک .

علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و همگان را با انسانی آشنا کرد که پدر تمامی آفریدگان پروردگارش لقب گرفت روز پدر مبارک

روز مرد رو به مرد راستینی که مقام زیبای مردانگی رو درک کرده تبریک میگم

روزت مبارک

بابای عزیزم ، روز پدر رو بهت تبریک میگم و صمیمانه بر دستای پینه بسته‌ات بوسه می‌زنم .

 تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و... بسیار سخت است

پدرم روزت مبارک

میلاد مسعود اولین کوکب رخشان سپهر ولایت وامامت

بر عاشقان و شیفتگان حضرتش مبارک.

وز تولد حضرت علی تنها روز پدر نیست ...

روز بزرگداشت مقام مردانگی و انسانیته ...

و اون گنجی یه که هر کسی نمی تونه دارای اون باشه ...

روز موجودی با محبت به نام پدر ..

پدر عزیزم روزت مبارک

 من باعث فریادتم

حافظ اسم پاکنم

همیشه در کنارتم

مردانه در رکابتم

عشق من پدر من

همیشه در رویای من

اخ که چقدر سخته برام

بدون تو فردای من

من باعث فریادتم

حافظ اسم پاکنم

همیشه در کنارتم

مردانه در رکابتم

عشق من پدر من

همیشه در رویای من

اخ که چقدر سخته برام

بدون تو فردای من

پدرم

به یمن لطف تو بختم بلند خواهد شد

سرم به خاک رهت ارجمند خواهد شد

لبی که زمزمه درد می کند شب و روز

به یمن روی تو پر نوشخند خواهد شد

روزت مبارک

مکه پر شور و شعف/ کعبه می گیرد شرف

قبله را قبله نما/ آمده میر نجف

زان سبب ماه رجب ماه خداست

که اندر آن میلاد شاه لافتی ست

شد رخش از کعبه ظاهر، عقل گفت:

" چون که صد آمد نود هم پیش ماست"

 حجت حق، از حریم حق، به امر حق عیان شد

روشن از نور رخش، ارض و سما، کون و مکان شد

خانه زاد حق ولادت یافت اندر خانه ی حق

حق به مرکز جا گرفت، باطل گریزان از میان شد

زد عشق تو خیمه در دل ما

حل شد زتو جمله مشکل ما

با مهر علی و آل بسرشت

از روز ازل خدا دل ما

---

ولادت باسعادت مولای عاشقان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام، مبارک باد.

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 88/4/9ساعت 6:18 عصر توسط امیر علی نظرات ( ) |

در بین ما افرادی وجود دارند که مجردند و ترجیح می دهند هر چه زودتر تشکیل خانواده بدهند، اما در این بین هستند اشخاصی که ترجیح می دهند همچنان مجرد بمانند و یا دیر تر ازدواج کنند. باید اشاره داشت در بیشتر افرادی که تشکیل خانواده می دهند میل به ازدواج احساس می شود، یعنی زمانی که این احساس در آنها به وجود آمد تشکیل خانواده می دهند... حال شاید شما بپرسید، این نیاز را چگونه باید در وجود خودمان بشناسیم تا ازدواج کنیم... آیا اصلاً چنین احساسی در ما به وجود می آید یا نه؟ تست های زیر را پاسخ دهید تا متوجه شوید که در وجودتان چنین میلی دارید یا خیر؟

 1- آیا زمانی که مادر و پدری را به همراه فرزند کوچکشان می بینید، غبطه می خورید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

  2- آیا زمانی که یک زوج جوان را در حال خنده می بینید، افسوس می خورید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

  3-آیا همچون گذشته از اوقات تنهایی تان لذت می برید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

  4- زمانی که در جمع دوستان متاهل هستید،به خود می گویید که ای کاش من هم متاهل بودم؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 5-آیا شده که تا به حال حضور شخصی از جنس مخالف، شما را دگرگون کند؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 6- آیا تا کنون به این موضوع فکر کرده اید که تنهایی دیگر بس است؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 7-آیا تا کنون برایتان پیش آمده که شادی تان را بخواهید به کسی از جنس مخالف، انتقال دهید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 8- آیا شما موسقی های آرام گوش می دهید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 9- آیا شده زمانی که پشت ویترین یک فروشگاه هستید، احساستان به شما بگوید برای کسی هدیه ای بخرید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 10- آیا رنگ زندگی برای شما تغییر کرده است؟ امیدواریم که حضور شخصی زندگی تان را دگرگون کند.

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 11- آیا شده در چند ماه اخیر، لبخند فردی، امید را در دلتان زنده کند و نگاه شما به زندگی تغییر کند؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 12- زمانی که پدر مادرتان می گویند، دیگر زمان ازدواج فرا رسیده است، اخم نمی کنید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 13- آیا به تازگی در خیالتان مراسم خواستگاری را مرور می کنید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 14- آیا اخیرا برایتان پیش آمده عاشق کسی شده باشید، اما حجب و حیا اجازه ندهد، آن را با او در میان بگذارید؟

الف)بله            ب)خیر                ج)گاهی اوقات

 نتیجه:

اگر از 14 پرسش بالا به ده گزینه پاسخ بلی داده اید، به این معنی است که نیاز به ازدواج در وجودتان احساس شده است و اگر به ده گزینه پاسخ خیر داده اید، به این معنی است که نیاز به ازدواج هنوز در وجودتان احساس نشده است و اگر به هفت گزینه پاسخ گاهی اوقات داده اید به این معنی است که هنوز سر در گم هستید و نمی دانید که باید ازدواج کنید یا نه، همچنان مجرد بمانید.


نوشته شده در سه شنبه 88/4/9ساعت 6:10 عصر توسط امیر علی نظرات ( ) |

بعد از چند ساعتی رفتم پشت بام تا سرو گوشی آب بدم خیلی نگرانش بودم با اون تعریفایی که از داداشش میکرد هرچی منتظرش شدم خبری ازش نشد بیشتر نگران شدم . رفتم بیرون تا بهش زنگ بزنم شماره خونشون رو که گرفتم داداشش برداشت قطع کردم .

شب رو تا صبح تو فکره فرشته بودم خوابم نمی برد همش خودم رو نفرین میکردم که چرا انداختمش تو درد سر از یه طرفم خوب میگفتم خودش پیشنهاد داده بود من که کاره ای نبودم ولی یه جورایی  خودمرو باز سرزنش میکردم

فردای اون روز صبح که امدم پشت پنجره پشت پنجره آشپز خانه واساده بود چشم که بهش افتاد انگار دونیا رو بهم دادن با اشاره ازش پرسیدم چی شد . گفت برات نوشتم الان میندازم پشت بام بیا برش دار  یه یک ساعتی گذشته بود که رفتم طرف پشت بام در اصل میشد همون پشت پنجرمون کاغذ رو که برداشتم باز همون بو رو میداد عاشق بوش شده بودم . نوشته بود :

سلام

ببخشید دیروز نگانتون کردم . خیلی سعی کردم بهتون یه جوری برسونم که برام مشکلی پیش نیومده و داداشم بوی نبرده ولی نمی شد

بگذریم  این چند وقته خیلی بهت عادت کردم همش به فکر تو شب و روزم میگذره اصلا فکر نمی کردم دوستی بین دختر و پسر تا این اندازه سخت باشه راستش فکر نمیکنم احساسم نسبت بهت عشق باشه ولی یه حس خیلی قشنگیه دوست دارم تا آخر عمر این احساس رو نسبت بهت داشته باشم

کمی ازخودش نوشته بود از خونوادش آخرشم نوشته بود

سعی خواهم کرد که باور کنم می توانم در کنارت باشم

اول  متوجه منظورش نشدم تا اینکه بعد از یک  سال  از اون نامه که گذشت تازه فهمیدم برای چی اون رو نوشته بود

پشت برگه هم نوشته بود هر شب قبل از خواب ساعت 11پشت پنجره منتظرت هستم از اون به بعد هرشب یه ده دقیقه ای پشت پنجره بودیم هر شب  با مو های بلند و مشکیش پشت پنجره دل ربایی میکرد تو یک سال یک بار هم از ترس داداشش با هم بیرون نرفتیم از پشت پنجره هم دیگه رو نگاه میکردیم و با تلفن با هم صحبت این شده بود کار هر روز ما تاینکه یه روز که بهش زنگ زدم گفت :

.........................

ادامه دارد


نوشته شده در سه شنبه 88/4/9ساعت 6:1 عصر توسط امیر علی نظرات ( ) |

سلام

راستش اول می خواستم خاطراتم رو به ترتیب بنویسم ولی امروز یه جورایی نتونستم 

 

امروز میخوام ماجرای اولین باری رو که با یه دختر تو زندگیم ارتباط بر قرار کردم براتون تعریف کنم دورانی بود که تو خوابگاه بودم تابستون سال 000 بود

 خوابگاه ما توری بود که پنجره پشتیش رو به پشت بام باز

 میشد اکثر اوقات عصرا که دل تنگ میشدم از پنجره منظره بیرون رو تماشاه میکردم زیاد دل باز نبود ولی جوب . پشت به غروب آفتاب بود ولی برعکس صبحها وقتی آفتاب در میومد خیلی دل نشین میشد .

 آفتاب مستقیم میخورد تو اطاق البته اکثر وقتها طلوع آفتاب تو اتاق نبودم .

داشتم میگفتم عصر از پشت پنجره بیرون رو نگاه میکردم یه روز متوجه شدم از خونه همسایه پشت خابگاه که یه نموره از حیاط خونشون و پنجره آشپز خونشون از پنجره اتاق ما مشخص بود یکی داره اشاره میکنه سری برگشتم تو فکر کردم همسایه شاکی شده که چرا دارم آنجا رو نگاه میکنم ،

فردای اون روز مثل همیشه رفتم پشت پنجره ، یه دفعه متوجه شدم یه دختر خانمی از پشت پنجره آشپز خونه داره بهم اشاره میکنه که بیا پشت بوم راستش اول متوج منظورش نشدم  فکر کردم شاکی شده رفتم پشت بود یه دفعه یه کاغدی رو رو برام پرت کرد بالا هیچ یادم نمیره کاغذه یه بوی خیلی جالبی داشت ،

 الانم که الانه دنبال اون عطری میگردم که از اون برگه میومد ع برگه رو برداشتم سری برگشتم تو اطاق . کاغذ رو که باز کردم دیدم یه نامه است . شروع کردم به خوندن

سلام

راستش نمیدونم برای چی همش خونه مارو دید میزنی ، برامم مهم نیست ولی برادرم چند باری شما رو دیده که دارین خونه ما رو دید میزنین خواستم بهتون هشدار بدم مواظب خودتون باشید آدم کله خریه کاری دستتون نده .

در ادامه نوشته بود چند ساله اینجا هستین ع رشته تحصیلیتون چیه ، اهل کروم شهرین ، راستی میتونم اسمتون رو بپرسم ، از اینجا فهمیدم که مسئله داداشی بهونست .

 از نامه ای که برام نوشته بود چیز زیادی یادم نمونده ولی خوب دو برگه بود با خودکار قرمز هم برام نوشته بود .

دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه از طرفی میتونستم تنها یام رو باهاش تو  اون شهر قریب پر کنم ، از یه طرف هم تا حالا با یه دختر دوست نشده بودم یه جورایی میترسیدم مسئول خابگامون یه مرد سیریش بود اگه میفهمید دو روزه بیرونم مینداخت

خلاصه دلم رو زدم به دریا و یه نامه براش نوشتم البته بعد از یه دو سه روزی ولی دیگه پشت پنجره رفتنام یه حال و هوای خاصی پیدا کرده بود دیگه اختصاص به عصر و غروب نداشت هر موقع که فرصت گیر میاوردم میرفتم پشت پنجره ، تو جواب نامش نوشت

سلام

اسمم امیره دوساله که امدم به این خوابگاه حقوق میخونم از یکی از روستاهای استان همدان ،

من چون تو شهر شما قریبم اکثرا عصرا میام پشت پنجره تا بیرون رو تماشاه کنم تا حالا اصلا هواسم به شما و خونتون نبود ببخشید که ندونسته براتون ایجاد مزاحمت کردم .

البته این رو بگم چند باری شما رو تو حیاط دیئه بودم ولی به خدا قسم اصلا به این منظور به خونتون نگاه نمی کردم در کل یه کار اشتباهی رو ناخاسته انجام دادم بازم میگم که ببخشید .

راستی شما چی اسمتون رو بهم میگین ع، و اگه امکان داره شماره خونتون رو .

نامه رو که به دستش رسید یه نیم ساعتی نگذشته بود که که شماره خونشون رو از پشت پنجره بهم داد . این دفعه دیگه روسری سرش نبود (( چه موهای بلندی داشت )) 42256شمارشون رو که گرفتم سری بهش زنگ زدم باصدای دلفریبی جواب داد بله

نتونستم حرف بزنم گوشی رو قطع کردم . تا دو سه روز فقط همدیگه رو از پشت پنجره نگاه میکردیم و با اشاره با هم حرف میزدیم نمیدونم برای چی ولی نمیتونستم بهش زنگ بزنم هر بار که میومدم زنگ بزنم یه حس عجیبی جلوم رو میگرفت .

بعد از دوسه روز زنگ زدم خونشون الو ....

بله بفرمائید .... باز همون صدا بود

سلام................

سلام ...............

امری داشتین ...................

من امیر هستم .................

سلام امیر آقاپارسال دوست امسال آشنا چه عجب افتخار دادین خبر میدادین گوسفندی گاوی چیزی قربونی میکردیم با مرام می دونی چند وقته منتظر تماستم

ببخشید تورو خدا می خواستم زنگ بزنم ولی.................

مهم اینه که الان زنگ زدی.............

من باید چی صدا کنم صاحب این صدای دلفریب رو .......................

آره ،، به این راحتی هام که نیست بهت نمیگم ..................

فرشته صدات کنم خوبه..................

ای سیطون اسم منو از کجا فهمیدی...............

جدی اسمت فرشتس.............

با یه نازی گفت:

بله...........................

یه یک ساعتی باهم حرف زدیم یه دفعه گفت وای داداشم و گوشی قطع شد

ادامه دارد

 


نوشته شده در جمعه 88/4/5ساعت 10:50 صبح توسط امیر علی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت