مسئله روح یک مسئله جنجالى و پرغوغا! 120 هزار نامه دعوت!جالب توجّه این که ما به وسیله چند شماره مجلّه مکتب اسلام از طرفداران میزگرد، و چرخانندگان این مسئله! دعوت کردیم که به قم بیایند، و اگر راست مى گویند که مى توانند به وسیله میز گرد با ارواح تماس پیدا کنند و نشانه دقیق بگیرند، کار خود را در مجمعى از فضلا ارائه دهند و به جاى آنهمه گفتگو و سیاه کردن صفحات روزنامه ها، طىّ یکى دو ساعت، صدق گفته هاى خود را ثابت کنند; حتّى هزینه مسافرت آنها و یک هفته پذیرائى در بهترین هتلهاى قم را متعهّد شدیم، و با اینکه نسخه هاى مجلّه که هر کدام حکم یک دعوتنامه را داشت، 120 هزار یا بیشتر بود و در همه جا منتشر شد، تنها یک نفر اعلام آمادگى کرد; هنگامى که به او نوشتیم هرچه زودتر تشریف بیاورید که منتظریم، از او هم خبرى نشد که نشد!قم ـ ناصر مکارم شیرازى البتّه همانطور که خواهیم دید، دلایلى که براى ابطال تناسخ و عدم امکان بازگشت روح به زندگى دیگر در این جهان اقامه شده، همه این مراحل را شامل مى گردد. عقیده بازگشت روح به بدن دیگر، از کجا سرچشمه گرفته است؟
براى انسان بسیار جالب است که بتواند با عالمى غیر از این جهانى که در آن زندگى مى کند، ارتباط پیدا کند.
مخصوصاً اگر آن عالم بتواند سدّى را که میان انسان و زمانهاى گذشته، و دوستان پیشین، و پدران و مادران و نیاکان است، بردارد; و از آن بالاتر، او را در جریان حوادث آینده نیز قرار دهد.تلاش و کوشش انسان براى ارتباط با جهان ارواح نیز از همین عطش سوزان روحى سرچشمه گرفته است.در طول تاریخ، همیشه مدّعیانى بوده اند که خود را با جهان ارواح مرتبط مى دانسته اند; بخصوص در قارّه هند که زمینه هاى روحى و اجتماعى براى این فکر زیاد بوده است.این مسئله، در اواسط قرن نوزدهم میلادى در آمریکاى شمالى باصطلاح «گل» کرد و موج آن بسرعت از «آمریکا» به «انگلستان» و از آنجا به دیگر کشورهاى اروپا کشیده شد.بد نیست گزارش این جریان را از زبان خود اروپائیها بشنویم:«پلاتونف» روانشناس معروف در کتاب روانشناسى خود که به فارسى نیز ترجمه شده است، تحت عنوان «میهمانان آن دنیا» مى نویسد:داستان احضار روح در سال 1848 در شهر روچستر که یکى از شهرهاى آمریکاى شمالى است بر سر زبانها افتاد; در آن سال شخصى به نام مستر فُوکْس اظهار داشت ارواح مردگان با او و نزدیکانش گفتگو مى کنند. فوکس و همسر و سه دخترش، پشت میز مدوّرى قرار مى گرفتند و دستهاى خود را روى میز، باز و معلّق نگه مى داشتند; در این موقع صداى میز بلند مى شد و آنها ادّعا مى کردند که ارواح دارند سؤالات آنان را پاسخ مى گویند.بزودى در بسیارى از شهرها و خانواده هاى آمریکائى، اشخاصى پیدا شدند که ادّعا مى کردند با ارواح آن دنیا ارتباط برقرار کرده اند. کاغذى برمى داشتند و حروف الفبا را به روى آن مى نوشتند و آن را به زیر یک نعلبکى قرار مى دادند، (و انگشت خود را روى نعلبکى مى گذاردند) و با حرکت نعلبکى روى حروف، پیام ارواح را دریافت مى داشتند.ضمناً ارواح بیشتر مایل بودند توسّط مدیوم ها با زنده ها صحبت کنند!مهمانهاى آن دنیا اکثر خویشان و نزدیکان احضار کنندگان ارواح بودند، ولى غالب اوقات ادّعا مى کردند که میهمانانشان ناپلئون یا اسکندر کبیر بوده است! از این جهت که اکثر مردم مایل بودند با شخصیّتهاى مشهور صحبت کنند!البتّه غلط دستورى ارواح را گرفتن، مخالف ادب و نزاکت بشمار مى آمد! و هرآنچه که میز یا نعلبکى به !صورت نجوا تفهیم مى کرد، داراى معانى عمیقى بودبدیهى است در چنین مواقعى بازار فرصت طلبان و شیّادان هم گرم مى شود، مخصوصاً که این کار مایه زیادى هم لازم ندارد، و کافى است یک میز چرخان، یا یک صفحه کاغذ و یک نعلبکى در اختیار داشته باشند با یک مشت ادّعا!به همین دلیل، عدّه زیادى گام در این میدان گذاردند، و کردند آنچه کردند! کم کم مسئله به صورت سرگرمى یا «چیزى شبیه رمّالى و جن گیرى» درآمد و خود به خود به افتضاح و ابتذال کشیده شد.کار به جائى رسید که روح «شمر» را هم حاضر کردند و سند آزادى از دوزخ را کف دستش گذاشتند! با سرباز شهید اردنى هم در میدان جنگ شش روزه ارتباط برقرار ساختند و شکرپنیر به او دادند و سلام نظامى در مقابل دریافت داشتند، و مطالب مضحک دیگرى از این قبیل.از طرفى، همین موضوع سبب احیاى خرافه «تناسخ و عود ارواح» شد، و ارواح براى آمدن به این جهان نوبت گرفتند.ارتباط میان مسئله «رابطه با ارواح» و «عود ارواح به این جهان» شاید به خاطر این بود که رنگ ابدیّت بیشترى به ارواح ببخشند، بلکه آنها را به ازل هم بکشانند، و به این ترتیب، دایره حکومت آنها قویتر گردد.و یا «مدیومها» و گردانندگان، از دست سؤال کنندگان سمجى که حاضر نیستند دست از سر بعضى از ارواح بردارند، و مرتّباً پرسش مى کنند، و خطر بروز پاسخهاى ضدّ و نقیض در میان است! به این وسیله خود را راحت نمایند، و ارواح مورد نظر را به این دنیا بفرستند و رابطه آنان قطع گردد (زیرا وقتى ارواح مجدّداً به دنیا آمدند معمولاً چیزى از گذشته را به خاطر ندارند!).
به سرعت یک اپیدمى
این مسئله بعد از 120 سال به حکم «تقلید» یا «مُدِ اروپائى و آمریکائى» یا هرچه اسمش را بگذارید، به کشور ما هم سرایت کرد، و مى رفت که به صورت یک بیمارى همگانى در محیط کشور ما هم شایع گردد که ما و جمعى دیگر بموقع آگاه شدیم و با نشر مقالات متعدّد و سخنرانیها این موضوع را در نطفه خفه کردیم. در عین این که ترسیم اجمالى صحیحى از امکان ارتباط با ارواح از طرق علمى را یادآور شدیم.در این کتاب (که مجموعه اى از آن بحثها باضافه بحثهاى تازه و نوى است) مطالب زیر مورد بررسى قرار گرفته:
* آیا مسئله زندگى تکرارى و عود ارواح که در لسان علمى ما «تناسخ» و در میان هندوها «کارما» نام دارد صحیح است یا از خرافات است؟* آیا ارتباط با ارواح امکان دارد؟ * داستان میزگرد و مانند آن تا چه اندازه اى صحّت دارد؟
* در بخش آخر کتاب پاسخ کسانى که به بعضى از گفته هاى ما ایراد کرده اند بطور مشروح آمده تا هرگونه اشتباهى در این زمینه برطرف گردد.
بخش اوّل: تـناسخ و عود ارواح
تاریخچه و سرچشمه عقیده تـناسخ یا عود ارواح
مسئله «بازگشت ارواح پس از مرگ به بدنهاى دیگر» یکى از قدیمى ترین مسائلى است که در میان بشر، در گذشته و امروز مورد بحث بوده است، و این همان است که در کتب فلسفى و کتابهاى عقائد و مذاهب از آن تعبیر به «تناسخ» مى شود.گرچه بعضى از مدافعان این عقیده حاضر نیستند عنوان تناسخ را براى عقیده خود بپذیرند، ولى باید توجّه داشت که از نظر اصطلاحات علمى، همه دانشمندان بزرگ، تناسخ را چیزى جز «بازگشت ارواح به زندگى جدید، در بدن دیگر در همین جهان» نمى دانند، و اصرار این افراد در انکار و حذف نام تناسخ از عقیده خود هیچ مأخذ علمى ندارد و با گفتار هیچ یک از فلاسفه و دانشمندان سازگار نیست; براى نمونه:
علاّمه حلّى در توضیح گفتار خواجه نصیرالدّین طوسى در کتاب «تجرید الاعتقاد» درباره تناسخ مى گوید:تناسخ این است که روحى که مبدأ شخصیّت و موجودیّت کسى است، به بدن دیگرى برود و اساس موجودیّت او را تشکیل دهد.از سخنان شیخ الرّئیس ابوعلى سینا در کتاب اشارات در بحث تناسخ، و همچنین از سخنان خواجه نصیرالدّین طوسى در شرح اشارات و از سخنان صدرالمتألّهین در اسفار نیز همین معنى استفاده مى شود.از سخنان فیلسوف معروف ملاّعبدالرّزاق لاهیجى در کتاب گوهر مراد، و از سخنان حکیم مشهور ملاّ هادى سبزوارى در شرح منظومه نیز همین مطلب برمى آید.نویسنده معروف اسلامى فرید وجدى در دائرة المعارف قرن بیستم تحت عنوان تناسخ (جلد دهم، صفحه 172) مى نویسد:تناسخ مذهب کسانى است که معتقدند روح پس از جدائى از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگرى مى رود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگى در میان ارواح عالى در عالم قدس گردد.این نمونه اى از سخنان دانشمندان و فلاسفه بزرگ درباره معنى تناسخ مى باشد، و شاید حتّى یک مورد را هم نتوانیم پیدا کنیم که دانشمندى تناسخ را غیر از این معنى کرده باشد.منتها گاهى تناسخ را فقط به بازگشت روح در بدن انسان دیگر اطلاق مى کنند، و گاهى به معنى اعم از بازگشت به بدن حیوان یا انسان دیگر.بعضى از فلاسفه نیز این بحث را توسعه بیشتر داده، و چهار مرحله براى آن قائل شده اند. (دقّت کنید).
1ـ «نسخ» یعنى روح به بدن انسان دیگرى باز گردد.
2ـ «مَسْخ» هرگاه در بدن حیوانى حلول کند.
3ـ «فَسْخ» هرگاه به گیاهى تعلّق گیرد.
4ـ «رَسْخ» هرگاه به یکى از جمادات تعلّق پیدا کند!(1)
1 . توجّه داشته باشید در اینجا و در مورد گیاهان تعبیر به حلول نشده، بلکه تعبیر شده به تعلّق و نوعى ارتباط، و فرق میان این دو روشن است.
دانشمندان و مورّخان معتقدند که زادگاه اصلى این عقیده، «هند» و «چین» بوده است، و ریشه آن در ادیان باستانى آنها وجود داشته و هم اکنون نیز موجود است; سپس از آنجا به میان اقوام و ملل دیگر نفوذ نموده است و به گفته «شهرستانى» نویسنده «ملل و نحل» این عقیده در غالب اقوام، کم و بیش رخنه کرده است.
احترامى که هم اکنون هندوها براى حیوانات قائل هستند تا حدودى مربوط به همین عقیده است.
ذکر این نکته نیز لازم است که بطور مسلّم در میان فرق اسلامى هیچیک به تناسخ معتقد نیستند; زیرا همانطور که خواهیم دید، بازگشت روح به زندگى جدید در این جهان با متون آیات قرآن مجید ابداً سازگار نیست.
فقط دسته کوچکى به عنوان «تناسخیّه» در میان فرق اسلامى دیده مى شوند که در گذشته وجود داشته اند ولى امروز تنها نامى از آنها در کتب «ملل و نحل» باقى مانده است.
امّا عقیده مزبور امروز درمیان محافل روحى اروپا طرفدارانى پیدا کرده که با سماجت مخصوصى از آن دفاع مى کنند. عدّه اى هم چشم وگوش بسته درمحیط ما به دنبال آنها افتاده اند; بدون این که توجّه به لوازم فاسد این عقیده داشته باشند.
انگیزه هاى تاریخى
از مجموع بحثهائى که در کتب تاریخ «عقائد و مذاهب» شده، چنین استفاده مى شود که انگیزه اصلى اعتقاد بعضى از پیروان مذاهب باستانى به مسئله بازگشت روح، یکى از امور زیر بوده است.
1ـ انکار رستاخیز و جهان دیگر ـ جمعى از آنان چون به جهان دیگر عقیده نداشتند و شاید آن را محال مى پنداشتند، و از طرفى عدم پاداش نیکوکاران و بدکاران را مخالف «عدالت» خداوند مى دیدند، لذا معتقد شدند که روح نیکوکاران مجدداً به بدن دیگرى، در همین جهان، که از بدن
نخستین به مراتب خوشبخت تر است، باز مى گردد و پاداش اعمال نیک گذشته خود را مى بیند، و روح بدکاران به بدنهایى که در رنج و زحمت به سر مى برند، و یا ناقص الخلقه هستند بازگشته، کیفر اعمال بد خود را خواهند دید، و در حقیقت بدین وسیله شستوشو مى شوند و تکامل مى یابند.
2ـ توجیهى براى کودکان بیمار و معلول ـ جمعى دیگر، از مشاهده پاره اى از کودکان معلول و بیمار به این فکر فرو مى رفتند که: این کودکان که گناهى نکرده اند، چرا خداوند آنها را به این صورت آفریده و مبتلا ساخته است، حتماً ارواحى که در اینها هست، ارواح افراد شریر و گناهکار و متجاوزى بوده که براى دیدن کیفر اعمال خود به این صورت درآمده، و مجدّداً به این جهان برگشته اند تا رنج ببرند!
آنها تصوّر مى کردند که در جهان آفرینش، وجود چنین کودکانى یک مسئله اجتناب ناپذیر، و حتماً خواست خداست که چنین باشند، در حالى که همه ما امروز مى دانیم که پدران و مادران مى توانند با به کار بستن اصول بهداشتى و رعایت یک سلسله قوانین علمى، و به عبارت دیگر، استفاده کردن از قوانینى که خداوند براى زندگى بشر در جهان
آفرینش مقرّر داشته، فرزندانى کاملاً سالم به دنیا آورند. این ما هستیم که با عدم مراقبتهاى لازم آنها را گرفتار مى سازیم. (دقّت کنید!)
همچنین عجز و ناتوانى از توجیه و تفسیر پیروزیها و شکستهاى افرادى که بظاهر علل روشنى براى آن دیده نمى شود، سبب پناه بردن به این عقیده شده است. آنها مى گویند: این گونه اشخاص، پاداش یا کفّاره اعمال خود را در زندگى پیشین، مى بینند; در حالى که با اطّلاع از اصول روانکاوى تفسیر علل این گونه موفّقیّتها و شکستها که بر اثر استعدادها یا کمبودهاى خاصّى است، امروز امر ساده اى است.
3ـ عوامل روانى ـ تناسخ یک عامل تسکین دهنده ـ گفتیم عقیده «بازگشت روح به زندگى جدید در این جهان» از زمانهاى بسیار دور در میان افراد بشر ـ بخصوص در میان هندیها و چینیها ـ وجود داشته است.
به نظر مى رسد یکى از علل روانى این عقیده، شکستهاى گوناگونى بوده که بسیارى از افراد در زندگى خود با آن مواجه مى شده اند. واکنش روانى آن شکستها و ناکامیها به صورتهاى گوناگونى بروز مى کرده است; گاهى به صورت
«درون گرائى» و «پناه بردن به تخیّلات» و پیدا کردن گمشده خود در عالم خیال، آنچنان که در بسیارى از شعرا دیده مى شود، آنها هنگامى که محبوب گریزپاى خود را در این جهان نمى یافتند، با «نقش رخ او» که در عالم خیال، در وسط «جام» مى افتاد، دلخوش بوده اند! عدّه اى هم «بازگشت به زندگى جدید در این جهان» را وسیله اى براى تسکین افکار پریشان خود قرار مى دادند.
این افراد «شکست خورده»، براى جبران شکستها و ناکامیهاى خود چنین مى پنداشتند که بار دیگر روح آنها در کالبد دیگرى در این جهان قدم مى گذارد، و به آرزوى دل در آن زندگى جدید خواهند رسید. مثلاً اگر در عشق به دخترى شکست خورده اند، چنین تصوّر مى کردند که آن ها در زندگى جدید در کنار او به سر خواهند برد ـ سهل است ـ ممکن است به صورت خواهر و برادر! به زندگى جدید قدم بگذارند و در یک خانواده، متولّد شوند و همیشه با هم باشند!
یکى دیگر از عوامل روانى این عقیده، این بوده است که اعمال خشونت آمیز خود را در انتقامجوئیها توجیه کنند. مثلاً، اعراب زمان جاهلیّت که در موضوع ارضاى حسّ
انتقامجوئى پافشارى و سرسختى عجیبى داشتند، و ممکن بود کینه توزى را نسبت به شخص یا قبیله اى از پدران و نیاکان خود به ارث ببرند، گاهى براى توجیه انتقامجوئى وحشیانه خود، دست به دامان این عقیده مى زدند; آنها عقیده داشتند هنگامى که یکى از افراد قبیله آنها به قتل برسد، روح او در قالب پرنده اى شبیه به «بوم» که آن را هامه مى نامیدند، قرار مى گیرد، و پیوسته در اطراف جسد مقتول دور مى زند، و ناله وحشتزائى سر مى دهد، و هنگامى که او را در قبر مى گذارند در اطراف قبر او گردش مى کند و مرتّباً فریاد مى زند: اسقونى! اسقونى! یعنى، سیرابم کنید... سیرابم کنید! و تا خون قاتل ریخته نشود ناله غم انگیز او خاموش نخواهد شد!
تأثیر چنین عقیده اى در شعلهور ساختن حسِّ انتقامجوئى، قابل انکار نیست.
اکنون باید دید چرا و به چه دلیل، فلاسفه و دانشمندان بزرگ عقیده به تناسخ را به عنوان یک عقیده خرافى، مردود شناخته اند؟
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |