عشق ورزيدن خطاست حاصلش ديوانگيستعشق بازان جملگي ديوانه اندعاشقان بازيگر اين بازي طفلانه اند عشق کو! عاشق کجاست! معشوق کيست!جنبش نفس است که عشقش خوانده اند آنکه ميميرد ز شوق ديدن امروز ماگر بيابد بيشتر گر ببيند دلبران تازه ترعشق عالم سوز خاموش مي شودچهره ي ما هم فراموش مي شود
سلام
خيلي قشنگ بود.
خدايا نسيم نوازش كجاست ... كويرم ، سرآغاز بارش كجاست بيا تا به لبخند عادت كنيم ... به اين راز پيوند عادت كنيم بيا ساده مثل چكاوك شويم ... بيا باز گرديم و كودك شويم..
سلام ..
خواندني و زيبا بود ....
ممنون که سر زدي مشق مي کنم خاطراتم را ديدن و نديدن را شنيدن و نشنيدن راگفتن و نگفتن را
زخم خوردن و شکستن را
سکوت را و فريادها را
بارها و بارها
و در پايان هر خطي بي قرارتر مي شوم از گذشته
هرچند دستانم پرآبله اند اما
ننوشتن نتوانم
که زندگي مشق عشق است و ديگر هيچ
موفق باشي