سلام
نازنين آمدو دستي به دل ما زدو رفت
پرده ي خلوت اين غمكده بالا زدو رفت
كنج تنهائي مارا به خيالي خوش كرد
خواب خورشيد به چشم شب يلدا زدو رفت
درد بي عشقي ما ديد و دريغش آمد
آتش شوق درين جان شكيبا زدو رفت
خرمن سوخته ي ما به چه كارش مي خورد
كه چو برق آمد و در خشك و تر ما زدو رفت
رفت و از گريه ي توفاني ام انديشه نكرد
چه دلي داشت خدايا كه به دريا زدو رفت