سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطره

سلام

راستش اول می خواستم خاطراتم رو به ترتیب بنویسم ولی امروز یه جورایی نتونستم 

 

امروز میخوام ماجرای اولین باری رو که با یه دختر تو زندگیم ارتباط بر قرار کردم براتون تعریف کنم دورانی بود که تو خوابگاه بودم تابستون سال 000 بود

 خوابگاه ما توری بود که پنجره پشتیش رو به پشت بام باز

 میشد اکثر اوقات عصرا که دل تنگ میشدم از پنجره منظره بیرون رو تماشاه میکردم زیاد دل باز نبود ولی جوب . پشت به غروب آفتاب بود ولی برعکس صبحها وقتی آفتاب در میومد خیلی دل نشین میشد .

 آفتاب مستقیم میخورد تو اطاق البته اکثر وقتها طلوع آفتاب تو اتاق نبودم .

داشتم میگفتم عصر از پشت پنجره بیرون رو نگاه میکردم یه روز متوجه شدم از خونه همسایه پشت خابگاه که یه نموره از حیاط خونشون و پنجره آشپز خونشون از پنجره اتاق ما مشخص بود یکی داره اشاره میکنه سری برگشتم تو فکر کردم همسایه شاکی شده که چرا دارم آنجا رو نگاه میکنم ،

فردای اون روز مثل همیشه رفتم پشت پنجره ، یه دفعه متوجه شدم یه دختر خانمی از پشت پنجره آشپز خونه داره بهم اشاره میکنه که بیا پشت بوم راستش اول متوج منظورش نشدم  فکر کردم شاکی شده رفتم پشت بود یه دفعه یه کاغدی رو رو برام پرت کرد بالا هیچ یادم نمیره کاغذه یه بوی خیلی جالبی داشت ،

 الانم که الانه دنبال اون عطری میگردم که از اون برگه میومد ع برگه رو برداشتم سری برگشتم تو اطاق . کاغذ رو که باز کردم دیدم یه نامه است . شروع کردم به خوندن

سلام

راستش نمیدونم برای چی همش خونه مارو دید میزنی ، برامم مهم نیست ولی برادرم چند باری شما رو دیده که دارین خونه ما رو دید میزنین خواستم بهتون هشدار بدم مواظب خودتون باشید آدم کله خریه کاری دستتون نده .

در ادامه نوشته بود چند ساله اینجا هستین ع رشته تحصیلیتون چیه ، اهل کروم شهرین ، راستی میتونم اسمتون رو بپرسم ، از اینجا فهمیدم که مسئله داداشی بهونست .

 از نامه ای که برام نوشته بود چیز زیادی یادم نمونده ولی خوب دو برگه بود با خودکار قرمز هم برام نوشته بود .

دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه از طرفی میتونستم تنها یام رو باهاش تو  اون شهر قریب پر کنم ، از یه طرف هم تا حالا با یه دختر دوست نشده بودم یه جورایی میترسیدم مسئول خابگامون یه مرد سیریش بود اگه میفهمید دو روزه بیرونم مینداخت

خلاصه دلم رو زدم به دریا و یه نامه براش نوشتم البته بعد از یه دو سه روزی ولی دیگه پشت پنجره رفتنام یه حال و هوای خاصی پیدا کرده بود دیگه اختصاص به عصر و غروب نداشت هر موقع که فرصت گیر میاوردم میرفتم پشت پنجره ، تو جواب نامش نوشت

سلام

اسمم امیره دوساله که امدم به این خوابگاه حقوق میخونم از یکی از روستاهای استان همدان ،

من چون تو شهر شما قریبم اکثرا عصرا میام پشت پنجره تا بیرون رو تماشاه کنم تا حالا اصلا هواسم به شما و خونتون نبود ببخشید که ندونسته براتون ایجاد مزاحمت کردم .

البته این رو بگم چند باری شما رو تو حیاط دیئه بودم ولی به خدا قسم اصلا به این منظور به خونتون نگاه نمی کردم در کل یه کار اشتباهی رو ناخاسته انجام دادم بازم میگم که ببخشید .

راستی شما چی اسمتون رو بهم میگین ع، و اگه امکان داره شماره خونتون رو .

نامه رو که به دستش رسید یه نیم ساعتی نگذشته بود که که شماره خونشون رو از پشت پنجره بهم داد . این دفعه دیگه روسری سرش نبود (( چه موهای بلندی داشت )) 42256شمارشون رو که گرفتم سری بهش زنگ زدم باصدای دلفریبی جواب داد بله

نتونستم حرف بزنم گوشی رو قطع کردم . تا دو سه روز فقط همدیگه رو از پشت پنجره نگاه میکردیم و با اشاره با هم حرف میزدیم نمیدونم برای چی ولی نمیتونستم بهش زنگ بزنم هر بار که میومدم زنگ بزنم یه حس عجیبی جلوم رو میگرفت .

بعد از دوسه روز زنگ زدم خونشون الو ....

بله بفرمائید .... باز همون صدا بود

سلام................

سلام ...............

امری داشتین ...................

من امیر هستم .................

سلام امیر آقاپارسال دوست امسال آشنا چه عجب افتخار دادین خبر میدادین گوسفندی گاوی چیزی قربونی میکردیم با مرام می دونی چند وقته منتظر تماستم

ببخشید تورو خدا می خواستم زنگ بزنم ولی.................

مهم اینه که الان زنگ زدی.............

من باید چی صدا کنم صاحب این صدای دلفریب رو .......................

آره ،، به این راحتی هام که نیست بهت نمیگم ..................

فرشته صدات کنم خوبه..................

ای سیطون اسم منو از کجا فهمیدی...............

جدی اسمت فرشتس.............

با یه نازی گفت:

بله...........................

یه یک ساعتی باهم حرف زدیم یه دفعه گفت وای داداشم و گوشی قطع شد

ادامه دارد

 


نوشته شده در جمعه 88/4/5ساعت 10:50 صبح توسط امیر علی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت